کد مطلب:286686 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:173

عقیده شیعه درباره امام زمان
نام مبارك امام زمان علیه السلام محمدبن حسن عسكری است، القاب مشهور حضرت عبارت است از: مهدی موعود و قائم و صاحب الزمان علیه السلام و...

ایشان بنا بر مشهور در سال (255) هجری قمری [1] در شهر سامرا متولد شد و در سال (260) یعنی در سن پنج سالگی به مقام خلافت عظمی و امامت كبری نائل گردید. از آغاز تولد از دیدگاه اغیار مخفی است و تا سال (329) افرادی به عنوان سفیر یا نائب خاص بین ایشان و مردم وساطت داشته اند كه معروفین آنها در بغداد چهار نفر بودند: عثمان بن سعید، محمدبن عثمان، حسین بن روح و علی محمد سمری. این فاصله زمانی را غیبت صغرا می نامند و از سال (329) تا به امروز باب سفارت و نیابت خاص حضرت مسدود شده و تا بحال ادامه دارد و زمان ظهور ایشان نامعلوم است.

دلیل این عقیده روایات متواتر و ادله قطعی عقلی و نقلی است، مرحوم آیة اللَّه حائری رحمةاللَّه می فرمود: من ده هزار دلیل بر این عقیده دارم؛ و در نوشته های ایشان به خط خودشان آمار اجمالی پانصد حكایتِ [2] دیدار، در خواب و بیداری بیان شده، كه در كتابهای دیگر نقل نشده است.

بسیاری از علمای خاصه و عامه در رابطه با امام زمان علیه السلام كتاب های مستقلی نوشته اند. حاج میرزا حسین نوری رحمةاللَّه آمار این كتاب ها را در نجم الثاقب به تفصیل آورده است كه به چهل كتاب می رسد و بیست شخصیت اهل سنت را كه عقیده آنان درباره امام زمان علیه السلام با ما یكی است به تفصیل معرفی نموده و گفتار آنان را در آن كتاب نقل كرده است.

علامه مجلسی رحمةاللَّه جلد سیزده بحار الانوار را به معرفی حضرت امام زمان علیه السلام اختصاص داده كه توسط جناب آقای دوانی ترجمه و به چاپ رسیده است و نام این ترجمه مهدی موعود است.

سید محمد صادق خاتون آبادی در این باره كتابی به نام كشف الحق نوشته كه معروف به اربعین خاتون آبادی است، در این كتاب چهل حدیث مستند درباره حضرت مهدی علیه السلام را ترجمه و شرح كرده است.

مرحوم سید هاشم بحرانی در خاتمه كتاب غایة المرام درباره حضرت مهدی علیه السلام به (120) آیه قرآن و (192) حدیث از عامه و خاصه استدلال نموده است.

در این مقام شایسته است بخشی از آنچه را كه استاد معظم حضرت آیة اللَّه العظمی شیخ حسین وحید خراسانی، در مقدمه توضیح المسائل خود ذكر نموده اند بیاورم.

شیخ صدوق (اعلی اللَّه مقامه) به دو واسطه از احمدبن اسحاق بن سعد الاشعری كه از اكابر ثقات است نقل می كند، كه گفت: داخل شدم بر حسن بن علی علیهما السلام و اراده داشتم كه از او سؤال كنم از جانشین بعد از خودش.

ابتداءا آن حضرت فرمود: یا احمدبن اسحاق! خداوند تبارك و تعالی از زمانی كه آدم را آفرید زمین را از حجتی برای خدا بر خلق خودش خالی نگذاشته و خالی نخواهد گذاشت تا قیامت، به او بلا را از اهل زمین دفع می كند، و به او باران را نازل می كند، و به او بركات زمین را بیرون می آورد.

گفت: پس گفتم: یابن رسول اللّه! بعد از تو امام و خلیفه كیست؟

پس آن حضرت بر خاست شتابان داخل خانه شد، بعد بیرون آمد و بر شانه آن حضرت پسری سه ساله بود كه گویا صورت او ماه شب بدر بود، پس فرمود:

یا احمدبن اسحاق! اگر بزرگواری تو بر خدای عزوجلّ و بر حجج او نبود پسرم را به تو نشان نمی دادم، این پسر همنام و هم كنیه پیغمبر خداست، كسی است كه زمین را پر از قسط و عدل می كند همچنان كه از جور و ظلم پر شده است.

یا احمدبن اسحاق! مَثَل او در این امت مَثَل خضر و مَثَل ذی القرنین است، و اللّه! هر آینه غیبتی خواهد كرد كه از هلاكت نجات پیدا نمی كند مگر كسی كه خدا او را بر قول به امامت این پسر ثابت كرده، و به او توفیق دعای به تعجیل فرج او را داده است.

پس احمدبن اسحاق گفت: گفتم: ای مولای من! آیا علامتی هست كه قلب من به آن مطمئن شود؟

آن پسر به عربی فصیح فرمود: انا بقیّة اللّه فی ارضه و المنتقم من اعدائه؛ من بقیة اللّه هستم در زمین خدا و انتقام گیرنده ام از دشمنان خدا ای احمدبن اسحاق! بعد از دیدن، طلب اثر مكن.

پس احمدبن اسحاق گفت: بیرون آمدم مسرور و شادمان، فردای آن روز برگشتم نزد آن حضرت گفتم: یابن رسول اللّه، خشنودی من به منّتی كه بر من نهادی بزرگ شد، پس چیست سنّتی كه در این پسر از خضر و ذی القرنین جریان دارد؟

فرمود: طولانی شدن غیبت، یا احمد.

گفتم: یابن رسول اللَّه! هر آینه غیبت این پسر طولانی می شود؟

فرمود: بلی به پروردگارم قسم! تا زمانی كه بیشتر قائلین به این امر، از این امر برگردند، و باقی نماند مگر كسی كه خداوند عزّوجلّ از او عهد گرفته برای ولایت ما، و ایمان را در دل او نوشته، و او را به روحی از جانب خودش مؤید كرده است.

یا احمدبن اسحاق! این امری است از امر خدا، و سرّی است از سرّ خدا، و غیبی است از غیب خدا، پس [3] بگیر آنچه دادم به تو و آن را كتمان كن و از شاكرین باش كه فردا در علّیین با ما خواهی بود.

ظهور آن حضرت به روایتی كه عامّه و خاصّه نقل كرده اند از كنار خانه خداست، و جبرائیل از یمین او و میكائیل از یسار اوست، و چون ملكی كه واسطه افاضه علوم و معارف الهیه كه حوایج معنوی انسان است جبرائیل است، و ملكی كه واسطه افاضه ارزاق و حوایج مادی آدمی است میكائیل است، كلید خزینه علوم و ارزاق در اختیار آن حضرت است، [4] و با صورتی ظهور می كند كه در روایات عامه و خاصه، آن رخساره به كوكب درّی [5] تشبیه شده است، و له هیبة موسی و بهاء عیسی و حكم داود و صبر ایوب [6] و با پوششی كه به تعبیر امام هشتم علیه السلام علیه جیوب النور تتوقّد من شعاع ضیاء القدس. [7] .

ظهور آن حضرت -به روایتی كه شیخ طوسی در الغیبة و صاحب عقد الدرر ذكر كرده اند- روز عاشورا است، [8] تا تفسیر (یُریِدُونَ لِیُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِاَفْوَهِهِمْ وَ اللّهُ مُتِمُّ نُورِه وَ لَوْكَرِهَ الْكافِرُونَ) [9] ظاهر شود، و شجره طیبه اسلام كه به آن خون پاك آبیاری شده، به دست آن حضرت به ثمر رسد، و آیه كریمه (وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوما فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطانا) [10] بر مصداق اعلای خود تطبیق شود.

آنچه ممكن است موجب شبهه در ذهن ساده اندیشان شود طول عمر آن حضرت است، ولی باید دانست كه طول عمر یك انسان -حتی تا چندین هزار سال- نه محال عقلی است و نه محال عادی، زیرا محال عقلی آن است كه به اجتماع یا ارتفاع دو نقیض منتهی شود، مثل آن كه می گوییم: هر چیزی یا هست یا نیست، یا هر عددی یا زوج است یا فرد، كه اجتماع و ارتفاع هر دو عقلا محال است، و محال عادی آن است كه به نظر عقل ممكن است ولی مخالف قوانین طبیعت است، مانند آن كه انسانی در آتش بیفتد و نسوزد.

و طول عمر انسان قرن ها و بقای سلول های بدن به حال نشاط جوانی نه از قسم اول است و نه از قسم دوم، بنابر این اگر حیات انسانی مانند نوح (علی نبیّنا و علیه السلام) نهصد و پنجاه سال واقع شد، زیاده بر آن هم ممكن است، به این جهت دانشمندان در جستجوی یافتن راز بقای حیات و نشاط جوانی بوده و هستند، همچنان كه با قواعد علمی به وسیله اختلاف تركیب اتمهای فلزات می توان آنها را در مقابل آفت مرگ و زوال بیمه كرد، و آهنی كه زنگار می گیرد و تیزاب آن را می خورد به طلای نابی آفت ناپذیر تبدیل كرد.

بنابر این طول عمر یك انسان از نظر عقلی و علمی ممكن است، هر چند راز آن برای بشر كشف نشده باشد.

گذشته از این كه اعتقاد به امام زمان علیه السلام در مرتبه بعد از اعتقاد به قدرت مطلقه خداوند متعال، و اعتقاد به نبوت انبیاء و تحقق معجزات است، به این جهت قدرتی كه آتش را بر ابراهیم سرد و سلامت می كند و سحر ساحران را در كام عصای موسی نابود می نماید، و مرده را به دم عیسی زنده می كند، و اصحاب كهف را قرن ها در خواب بدون مدد غذا نگه می دارد، برای او نگه داشتن انسانی هزاران سال با نشاط جوانی، به جهت حكمت بقای حجت در زمین و نفوذ مشیّت به غلبه حق بر باطل، سهل و آسان است [11] (إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرادَ شَیْئا أَنْ یَقُولَ لَهُ، كُنْ فَیَكُونُ).

دیر زمانی نیست كه قبر شیخ صدوق در ری باز شد و بدن تازه او نمایان گشت، و روشن شد كه قانون طبیعت در مورد پیكر او استثنا خورده، و عوامل فساد از تأثیر در اندراس بدن او عقیم گشته است. اگر عموم قانون طبیعت در مورد شخصی كه به دعای امام زمان علیه السلام به دنیا آمده و كتابی با عنوان كمال الدین و تمام النعمة به نام آن حضرت نوشته تخصیص بخورد، تخصیص آن در مورد خلیفه خدا و وارث جمیع انبیاء و اوصیاء تعجب ندارد.

شیخ الطایفه در كتاب الغیبة می گوید: و اما ظهور معجزاتی كه دلالت بر صحت امامت او در زمان غیبت دارد بیشتر از آن است كه احصا شود، [12] اگر عدد معجزات تا زمان شیخ -كه در سنه (460) هجری وفات نموده است- بیش از حد احصا باشد، تا زمان ما چه اندازه خواهد بود؟

ولی در این مختصر به دو آیت كه از مشهورات است اكتفا می شود، و خلاصه آن به نقل علی بن عیسی إربلی [13] كه عندالفریقین ثقه می باشد این است كه مردمان برای امام مهدی قصص و اخباری را در خوارق عادات نقل می كنند كه شرح آنها طولانی است و من دو قصّه كه قریب به عهد زمان خودم اتفاق افتاده و جماعتی از ثقات اخوانم نقل كرده اند ذكر می كنم:

1 - در شهر حله بین فرات و دجله مردی به نام اسماعیل بن حسن بود كه بر ران چپ او جراحتی به مقدار قبضه انسانی بیرون آمده بود كه اطبای حله و بغداد او را دیدند و گفتند علاج و چاره ندارد، پس به سامرا رفت، و دو امام علی الهادی و حسن عسكری علیهما السلام را زیارت كرد و به سرداب رفت، و دعا و تضرع به درگاه خدا، و استغاثه به امام مهدی كرد، پس به دجله رفت و غسل كرد، و جامه خود را پوشید، دید چهار اسب سوار از دروازه شهر بیرون آمدند، یكی پیرمردی بود نیزه به دست، و جوان دیگری كه بر او قبای رنگین بود، و پیرمرد طرف راست راه، و دو جوان طرف چپ راه، و جوانی كه با قبای رنگین بود بر راه بود.

صاحب قبای رنگین گفت: تو فردا روانه اهلت می شوی؟ گفت: بلی، گفت: جلو بیا، تا ببینم درد تو چیست؟ پس جلو رفت و جوان، آن زخم و جراحت را با دستش فشرد و بر زین سوار شد، پیر مرد گفت: رستگار شدی ای اسماعیل، این امام بود.

آنها روانه شدند و اسماعیل هم با آنها می رفت، امام فرمود: برگرد!

اسماعیل گفت: هرگز از تو جدا نخواهم شد. امام فرمود: مصلحت در برگشتن تو است. باز گفت: از تو هرگز جدا نمی شوم. پیر مرد گفت: اسماعیل حیا نمی كنی؟! امام دو مرتبه به تو فرمود برگرد، مخالفت می كنی؟!

ایستاد و امام چند قدم جلو رفت، بعد به جانب او التفات كرد و فرمود: ای اسماعیل، وقتی به بغداد رسیدی، ابو جعفر -یعنی خلیفه مستنصر باللّه- تو را طلب می كند، وقتی نزد او رفتی و چیزی به تو داد، عطای او را نگیر، و بگو به فرزند ما رضی نامه ای به علی بن عوض بنویسد، من به او می رسانم كه آنچه می خواهی به تو عطا كند.

بعد با اصحابش به راه افتاد، و اسماعیل ایستاده، نظاره گر آنان بود تا غایب شدند، ساعتی بر زمین نشست متأسف و محزون، و از مفارقت آنها گریه می كرد، بعد به سامرا آمد، مردم دور او را گرفتند، گفتند: چرا چهره ات متغیر است؟ گفت: شما سواره هایی را كه از شهر خارج شدند شناختید كه بودند؟ گفتند: آنان افراد شریفی هستند كه گوسفند دارند، گفت: آنها امام و اصحاب او بودند، و امام دست بر مرض من كشید.

چون جای زخم را دیدند كه اثری از آن نمانده، جامه هایش را پاره كردند، خبر به خلیفه رسید، ناظری فرستاد كه از حال او تحقیق كند.

اسماعیل شب را در خزانه گذراند، و بعد از نماز صبح با مردم از سامرا بیرون رفت، مردم با او وداع كردند و او حركت كرد تا رسید به قنطره عتیقه، دید مردم ازدحام كردند و از هر كس كه وارد می شود، اسم و نسبش را می پرسند، و چون او را شناختند به نشانه هایی كه داشتند، جامه هایش را پاره كردند و به تبرك بردند.

ناظر به بغداد قضیه را نوشت، وزیر یكی از رفقای اسماعیل را به نام رضی الدین طلب كرد تا از صحت خبر تحقیق كند، چون آن شخص به اسماعیل رسید و پای او را دید و اثری از آن زخم ندید غش كرد، چون به خود آمد اسماعیل را نزد وزیر برد، وزیر اطبایی را كه معالج او بودند خواست، و چون او را معاینه كردند و اثری ندیدند گفتند، این كار مسیح است، وزیر گفت: ما می دانیم كار كیست.

وزیر او را نزد خلیفه برد، خلیفه از او قصه را سؤال كرد، وقتی ماجرا را حكایت كرد، خلیفه هزار دینار به او داد، اسماعیل گفت: من جسارت آن را ندارم كه یك ذره از آن بگیرم، خلیفه گفت: از كه می ترسی؟ گفت از آن كه این رفتار را با من كرد، او به من گفت: از ابی جعفر چیزی نگیر. پس خلیفه گریه كرد.

علی بن عیسی گفت كه: من این قصه را برای جماعتی نقل می كردم، و شمس الدین پسر اسماعیل در مجلس حاضر بود و من او را نمی شناختم، گفت: من پسر او هستم، پس از او پرسیدم كه ران پدرت را در حالی كه مجروح بود دیدی؟ گفت: من در آن وقت بچه بودم، ولكن قصه را از پدر و مادرم و خویشاوندان و همسایگان شنیدم، و دیدم ران پدرم را كه در موضع آن جراحت، موی روییده بود.

و علی بن عیسی می گوید: پسر اسماعیل حكایت كرد كه پدرم بعد از صحت،چهل مرتبه به سامرا رفت به امید اینكه شاید دوباره او را ببیند.

2 - علی بن عیسی می گوید: سید باقی بن عطوه علوی حسنی حكایت كرد برای من كه: پدرش عطوه به وجود امام مهدی علیه السلام ایمان نداشت و می گفت: اگر بیاید و مرا از این مرض خوب كند، من تصدیق می كنم، و مكرر این مطلب را می گفت. هنگامی كه وقت نماز عشا جمع بودیم، صیحه پدر را شنیدیم، با سرعت نزد او رفتیم، گفت: امام را دریابید، كه همین ساعت از نزد من بیرون رفت.

بیرون آمدیم كسی را ندیدیم، برگشتیم نزد پدر، گفت: شخصی بر من وارد شد و گفت: یا عطوه! گفتم: لبیك. گفت: منم مهدی، آمده ام تو را از مرضت شفا بدهم. بعد دست مباركش را كشید و ران مرا فشرد و رفت و از آن وقت به بعد عطوه مانند غزال راه می رفت.


[1] مرآت العقول، ج 6 ص 170.

[2] رجوع شود به ص 72.

[3] كمال الدين و تمام النعمة، ص 384 ينابيع المودة، ص 458.

[4] عقد الدرر، الباب الخامس و فصل اول، الباب الرابع، ص 65.

[5] بحار الانوار، ج 36 ص 222 217 و ج 51 ص 80 و موارد ديگر.

[6] بحار الانوار، ج 36 ص 303.

[7] بحار الانوار، ج 51 ص 152 (بر اوست جامه هاي نور كه روشن مي شود به ضياي قدس).

[8] الغيبة، ص 452و 453 عقد الدرر الباب الرابع، فصل اول، ص 65.

[9] سوره صف، آيه 8 (اراده مي كنند كه خاموش كنند نور خدا را به دهانهايشان، و خداوند تمام كننده نور خود است، اگر چه كراهت داشته باشند كافران).

[10] سوره اسراء، آيه 33 (كسي كه مظلوم كشته شد پس به تحقيق براي وليّ او سلطنت قرار داديم).

[11] سوره يس، آيه 82 (اين است و جز اين نيست امر او هر گاه اراده كند چيزي را، كه بگويد براي او باش پس مي باشد).

[12] الغيبة، شيخ طوسي، ص 281.

[13] كشف الغمه، ج 3صفحه 287 - 283.